<a href="http://komak2.parsiblogc="http://s5.picofile.com/file/8157757968/111.gif" />

ترک خود ارضایی++ws sss+ترک استمنا+کانون ترک خود ارضایی+انجمن ترک خود ارضایی+استمنا+عوارض خود ارضایی+ترک خود ارضایی پسران+ترک ترک خود ارضایی+درمان خود ارضایی+استمنا+عوارض+خطرات خود ارضایی+کانون ترک خود ارضایی استمنا+ترک خود ارضایی پسرها و دخترها++++tark khod erzayi+روش های ترک خود ارضایی+نجات ترک خود ارضایی+ترک+درمان ترک خود ارضایی+ ترک!خودارضایی!استمنا!عوارض!روش ترک خود ارضایی!جلق!جق-کنترل-درمان-روش های ترک استنا-خطرات استمنا-خودارضایی-انجمن ترک خود ارضایی پاکی همیشگی-ph-پاک ...
برای ورود به انجمن  و ترک خود ارضایی و شهوت و امور جنسی کلیک کنید

 

 

برای ورود به انجمن  و ترک خود ارضایی و شهوت و امور جنسی کلیک کنید

برای ورود به انجمن  و ترک خود ارضایی و شهوت و امور جنسی کلیک کنید

 

 

چند داستان عبرت انگیز - ¶®¶ترک خود ارضایی+استمنا+¶®¶Masturbation
سفارش تبلیغ
صبا ویژن
¶®¶ترک خود ارضایی+استمنا+¶®¶Masturbation
 

زن و شوهر جوانی سوار بر موتورسیکلت در دل شب می ­راندند. آنها از صمیم قلب یکدیگر را دوست داشتند.

زن جوان: یواشتر برو من می­ ترسم. مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره.

زن جوان: خواهش می ­کنم، من خیلی می ­ترسم. مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی دوستم داری.

زن جوان: دوستت دارم، حالا می ­شه یواشتر برونی. مرد جوان: مرا محکم بگیر.

زن جوان: خوب، حالا می ­شه یواشتر برونی؟ مرد جوان: باشه، به شرط اینکه کلاه کاسکت مرا برداری و روی سرت بذاری، آخه نمی ­تونم راحت برونم، اذیتم می­ کنه.

روز بعد روزنامه ­ها نوشتند: برخورد یک موتورسیکلت با ساختمانی حادثه آفرید. در این سانحه که بدلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین زنده ماند و دیگری درگذشت.

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود، پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت خود را بر سر او گذاشت و خواست برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت تا او زنده بماند.

 

---------------------------------------

 

معلم عصبی دفتر رو روی میز کوبید و داد زد: سارا ...


دخترک خودش رو جمع و جور کرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز

 معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟


معلم که از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد:

چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری

مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت کنم!


دخترک چونه ی لرزونش رو جمع کرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت:

خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن...


اونوقت می شه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد...

اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تا صبح گریه نکنه...

اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم

 رو پاک نکنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ...

معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ...


و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد . . .

--------------------------------------------------------------------

 

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم. دختر لبخندی زد و گفت: ممنونم. تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد.حال دختر خوب نبود. نیاز فوری به قلب داشت.

از پسر خبری نبود. دختر با خودش می­ گفت: می دونی که من هیچ وقت نمی ذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی، ولی این بود اون حرفات؟ حتی برای دیدنم هم نیومدی. شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم. آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید.

چشمانش را باز کرد. دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت: چه اتفاقی افتاده؟ دکتر گفت: نگران نباشید پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید. درضمن این نامه برای شماست.

 دختر نامه رو برداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمی­ شد. بازش کرد. درون آن چنین نوشته شده بود: سلام عزیزم. الان که این نامه رو می­ خونی من در قلب تو زنده ­ام. از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم، چون می­ دونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم. پس نیومدم تا بتونم شرط عشق رو به جا بیارم.

امیدوارم عملت موفقیت ­آمیز باشه . عاشقتم تا بینهایت.دختر نمی­ توانست باور کند.اون این کارو کرده بود. اون قلبشو به دختر داده بود. آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره­ های اشک روی صورتش جاری شد.به خودش گفت: چرا هیچ­ وقت حرفاشو باور نکردم؟

-----------------------------------------




[ پنج شنبه 92/5/24 ] [ 10:36 صبح ] [ آخرت ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By themzha :.


صدایاب